نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

  عید همه نی نی وبلاگیا مببارکک سال نو مبارک  رضا جونم     یا مقلب القلوب و الابصار  یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال  حول حالنا الی احسن الحال   چهارمین سال با هم بودنمون رو به بابایی، تو و خودم  تبریک میگم     باز هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلای بهار باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل...
27 اسفند 1390

هفت سین امسال

سلام عسلی لاخره موفق شدی و انقدر گفتی هفت سین چیه بندازیم تا آخرش یک هفته مونده مجبور شدم بندازم هر چند سبزه و سمنو مون درست نشده .. حالا باید یک هفته تموم بگیم "رضا مواظب باش" و یک هفته سالن به کلی اشغال شد" که اگر بتونم جمعش می کنم"   ...
27 اسفند 1390

چهار شنبه آخر سال

سلام عسلم خوبی گلم دیشب که مردیم از بس ترقه که نه بابا بمب توی این شهر منفجر شد و از بس صدای آژیر آمبولانسها رو شمردیم از بد حادثه که پنجره خونه ما رو به یک خیابون اصلی بازه و سر و صداش هم زیاده خدا رو شکر اتاق شما رو به خیابون نیست و هر لحظه بالا نمی پریدی ولی می گفتی "مامان به بابا بگو بریم این آدما که صدا می کنن با پا بزنیمشون" دیشب هم ازت قول گرفتم که تو سراغه این کارا نری شما هم که جیگری و بهم قول دادی جیگرم آخره ساله و هنوز نه سبزهمون درست شده نه سمنومون   سه شنبه هفته دیگه ساعتای 8 تحویله ساله شاید دیگه نتونم برات پست جدید بگذارم فردا عمو میثم مییاد پیشمون   فقط دعا دعا می...
24 اسفند 1390

آرشیدا جون

سلام عسلم چند روز پیش خاله نسترن برام کامنت گذاشت که برو وب آرشیدا رفتم و دیدم آرشیدا داره عکسای خنده 100 تا نی نی رو جمع می کنه بالاخره امروز با نظر خود آرشیدا این عکست رو توی وبش گذاشت جا داره هم از نسترن جون و هم از مامانی آرشیدا حسابی تشکر کنم ...
23 اسفند 1390

برای نایسل عزیزم

سلام این پست کشیه از دوست عزیزم نایسل هر چند اصلی گیرم نیومد اما بازم شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد . شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.  شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم 15 زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم!  شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن! شما یاد...
21 اسفند 1390

عروسی هم تموم شد

سلام عسل عسلی خوبی مامان؟؟ دیدی عروسی هم تموم شد و به سلامتی عروس داماد با یک عروسی که خیلی خوش گذشت رفتند سر خونشون واقعا عروسی خوش گذشت و عروس به تمام معنی یک عروس اروپایی شده بود از لباس و آرایشگاه تا وسایل و نحوه چیدمان توی خونه فکر کنم بهترین قسمت عروسی برای شما موقع آتیش بازی توی عروس کشون بود و تو با هر آبشاری بالا پایین می پریدی تا ساعت 2 نصفه شب هم که بیدار بودی و کم نیاوردی توی عروسی شما با بابایی بودی و عکسی ازت نگرفتم ولی بابا می گفت که حسابی مودب و محترم بودی که بابایی ازت راضی و بود و می گفت پسرم مرد شده. چند دقیقه ای هم که اومدی پیش من به عروس گفتی "می بینی لباس من هم خوشدله" نا ...
21 اسفند 1390

وای وای

هنوز لیاس عروس آماده نشده رضا جون خاله داره لباس عروس و همه فامیل رو می دوزه، الانه با خاله حرف می زدم و گفت هنوز یک کوچولو کارش مونده وپسر خاله محمد(داماد) ساعته 10:30 می باد برای گرفتن لباس و بردنش برای عروس خانم ولی هنوز لباس کامل کامل نشده و مونده انشاالله این نیم ساعت انقدر کش بیاره که خاله مریم به همه کاراش برسه دلم داره شور می زنه و هیچ کاری نمی تونم بکنم نمی دنم شونصد تا وردستی که ور دل خاله اند چیکار می کنند... باز خدا رو شکر خاله لباس منو قبلا بهم داد و گر نه الان باید جوش لباس خودمم می زدم فکر کن...
17 اسفند 1390

الهی بگردمت بابایی

سلام گلم دیروز بالاخره بابایی رو بردیم دندون پزشکی.... بگردم بابایی رو که جیگرش در آومد رفتیم جرمای دندون بابایی رو بی خونه مون کردیم وای من فکر نمی کردم جرم گیری انقدر درد داشته باشه، وقتی بابایی از توی مطب اومد بیرون رنگش پریده بود و یک راست رفت طرف سرویساشون و چند دقیقه ای گذشت که اومد بیرون دیدم حالش نذاره ، دلم نمی یومد ازش بپرسم چرا اینجوری شدی ؟تا رسیدیم به ماشین دلم هزار راه رفت شما هم که نامردی نکردی خوب روی اعصاب بابایی راه رفتی و زده بودی زیر گریه که چرا کیک نمی خرین.آخه ناهار که چه عرض کنم صبحونه  و دیشبش هم شام  نخورده بودی و اگر کیک میگرفتیم دیگه شام هم نمی خردی خلاصه خونه اومدیم ...
17 اسفند 1390

برای عزیز دلم

سلام اولا از محیا جون و مامان جون محیا جون خیلیییییییییییی خیلیییییییییییییییی ممنونم دوما این هم از کارتن مورد علاقه رضایی که یاد گرفتی و خودت رو کامپیوتر می یاریش و نگاه می کنی دلم نیومد نگذارمش ...
16 اسفند 1390